چند روزیست که از اختتامیه نمایشگاه کتاب گذشته و احتمالاً گزارشات مربوط به آن از داغی افتاده و حساسیت خود را از دست داده است ولی آنچه در بازدید از نمایشگاه کتاب دستگیرم شد ، تداعی خودکشی دسته جمعی را داشت بین ناشران که حیفم آمد منتشر نکنم.
من اکثر مطالبی را که مطالعه میکنم ، به صورت دیجیتالی خرید میکنم و معمولاً خیلی رابطه خوبی با خرید فیزیکی کتاب ندارم و آن را نکوهش هم نمیکنم. همین اخلاق من باعث شد در نمایشگاه کتاب تصمیمی به خرید کتاب نداشته باشم و توجه من از خود کتابها برداشته و بر روی غرفهداران متمرکز شود. آنچه برای من تداعی کننده خودکشی بود را ذیلاً تیتر وار مینویسم:
بیش از 90% از غرفه داران هیچ استراتژی برای حضور در نمایشگاه نداشتند. تنها ، غرفهای اجاره کرده بودند و کتابها را از قفسه انتشارات یا فروشگاهشان به میز جلوی غرفه انتقال داده بودند. دقیقاً من را یاد جمعه بازار انداخت. آنجا که مراجعه کننده تصمیم میگیرد و فروشنده منفعل است و هیچ اقدامی بجز (کد تخفیف) به عقلش نمیرسد !!!
بیش از 90% از غرفه داران هیچ اطلاعاتی از مراجعین دریافت نمیکردند. انگار که تا مخاطب در لحظه بازدید دست به جیب نشود مهم نیست و بعدها هم اهمیتی نخواهد داشت. یعنی بجز جملههای ناقص عضو اینستاگرام یا تلگرام شوید ، چیزی به چشم من نخورد. هیچ گیمیفیکیشنی برای جمعآوری اطلاعات مخاطبین دیده نشد و مطمئنم هیچ جا بهتر از این موقعیت برای جمعآوری اطلاعات مخاطبین در حوزه کتاب وجود ندارد.
در حوزه تبلیغات و بازاریابی واقعاً هیچ اقدام ارزشمندی بجز فیلیمو دیده نمیشد که آن هم کتاب فروش نیست !!! بقیهی بیلبوردها در طراحی تقریباً در حد فقر بودند و گیج کننده. این یکی از بهترینها بود :" گاجینو ، گاجی نو ، آموزش در دستان تو"!!! که مخاطب را با هزاران سوال رها میکرد. در ازایش تا دلتان بخواهد محتواهای بیخود را روی تعداد زیاد بیلبرد نمایش داده بودند.
بیشتر غرفهها ، فروشندگانی غیر حرفهای داشتند که فقط قیمت میدانستند و محتوایی به جز قیمت دهی معمولاً انتقال داده نمیشد. در واقع فروشندگانی که در غرفهها بودند از محتوای کتابها در حد یک اطلاعات عمومی بسیار خلاصه و ساده خبر نداشتند و پاسخگوی سوالات نبودند.
بر خلاف دوستان فرهنگی که از حضور ساندویچی ها و دکه های غذایی گلهمند بودند ، به عقیده من این اتفاق خوب بود چون باعث نمیشد به خاطر گرسنگی ، کسی نمایشگاه را ترک کند.
غرفههای زیادی را دیدم که خالی بودند و کسی پاسخگو در غرفه نبود و فکر کنم که تصور میکردند که وقت گرانبهایشان در حال گذر است و باید به کارهای واجبتر برسند.
در کارگاهی که عادل طالبی گذاشته بود شرکت کردم و دیدم که بیش از 90% ناشرین حاضر ، حتی الفبای حضور در فضای دیجیتال را نمیدانستند. تلاش مذبوحانهای بود و هیچ برق کشفی در چشم اکثر این دوستان دیده نمیشد.
این موارد و دهها مورد دیگر اینطور به نظرم رساند که انتشاراتیها همگی با هم تصمیم گرفتند خودکشی کنند و کسب و کار خود را عمداً تخته کنند. به عقیده من دور ریختن این همه فرصت و سرمایه و پول ، حرام است و اگر متوجه این نشوند ، حداکثر تا دو سال دیگر بیش از 80 درصد این انتشاراتیهای موجود ، به نمایشگاه به عنوان مخاطب میآیند و از خاطرات دوران انتشارات داشتن سخن خواهند گفت و نقل خواهند کرد که چطور به زمین داغ خوردهاند.
سامان فائق